جدول جو
جدول جو

معنی کنی گری - جستجوی لغت در جدول جو

کنی گری
اندوخته، پس انداز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنده گری
تصویر کنده گری
شغل و عمل کنده گر، کنده کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینی چری
تصویر ینی چری
ینگ چری، نوعی نظامی در امپراتوری عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز متداول در هند به شکل چوبی دراز که دو تار بر آن کشیده شده و در دو طرف آن، دو کاسۀ کوچک دارد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ گَ)
صمغ کنگر را گویند و آن را کنگرزد نیز خوانند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگرزد نیز گویند و خوردن آن به آسانی قی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ گَ)
نقر. نقاری. کنداگری. عمل کنده گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نحت، کنده گری کردن در چوب. (منتهی الارب). حکاکی و قلم زنی. (ناظم الاطباء). کنده کاری: گفت چه کار دانی گفت درودگری دانم و نقاشم و کنده گری و آهنگری نیز دانم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). به اسطخر پارس کوهی است که آن را کوه نقشت گویند که همه صورتها و کنده گریها از سنگ خارا کرده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و بر سر آن دکه از سنگ خارا سپید به خرط کرده چنانکه از چوب و مانند آن به کنده گری و نقاشی نتوان کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی).
نقشبندان کن، به کنده گری
بر درت کرده عمرخود سپری.
اوحدی (از فرهنگ رشیدی).
- کنده گری کردن، حکاکی کردن و قلم زنی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ)
منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین) :
تو مردم کریمی من کنگری گدایم
ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر.
فرخی (از فرهنگ فارسی ایضاً).
رجوع به کنگر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ)
به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود، نوعی از بربط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رنگرزی. شغل نیل گر. عمل نیلگر، کنایه از رویانیدن سبزه. (از فرهنگ فارسی معین).
- نیل گری کردن، کنایه از سبزه رویانیدن باشد. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) :
مدتی از نیل خم آسمان
نیلگری کرد (آدم) به هندوستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کین گیرنده، کین کش، انتقامجو، کینه جو، کینه توز: المؤمن لیس بحقود، مؤمن کین گیر نبود، (کیمیای سعادت غزالی)، رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدخواهی و دشمنی و بداندیشی. (ناظم الاطباء). عداوت. کینه توزی:
کز سر کین وری و بدخویی
درحق من دعای بد گویی.
نظامی.
کارگاه خشم گشت و کین وری
کینه دان اصل ضلال و کافری.
مولوی.
رجوع به کین ور شود
لغت نامه دهخدا
(یِ چِ)
ینگی چریک. ینگی چری. سرباز نو غیرمنظم. سلطان محمودخان دوم در 1241 هجری قمری مطابق ماده تاریخ ’غزای اکبر’ این قوم را برانداخت. سپاهی پیاده که در سدۀ هشتم هجری ارخان پسر عثمان دومین سلطان سلسلۀ عثمانیان از جوانان مسیحی که به گروگان گرفته شده بودند تشکیل داد. این سپاه که تعلیم نظامی سخت دیده بود به صورت یک لشکر و سپاه کامل مدت چند سده وسیلۀ عمده فتوحات سلاطین عثمانی بود و عاقبت در سدۀ سیزدهم پس از ارتکاب شورش سلطان محمد (یا محمود) ثانی حکم انحلال آن داد و بیشتر آنان در میدان قسطنطنیه به قتل رسیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
عمل کنداگر. نقاری. کنده گری. انتقار. نقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حکاکی و کنده گری. (ناظم الاطباء) :
به صورتگری دست برده ز مانی
به کنداگری گوی برده ز آزر.
فرخی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
مطربی. نوازندگی. آوازخوانی. (ناظم الاطباء). تغنّی. غنا. رامشگری. (یادداشت بخط مؤلف) :
اگر شاعری را توپیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را.
ناصرخسرو.
ور زهره جز به بزم تو خنیاگری کند
جاوید دف دریده و بربط شکسته باد.
انوری.
خنده بغمخوارگی لب کشاند
زهره بخنیاگری شب نشاند.
نظامی.
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید جنگی برقص آوری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان لک بخش قروه شهرستان سنندج. جلگه ای و سردسیر. سکنه 270 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینی چری
تصویر ینی چری
بنگرید به چریک چریک جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیاگری
تصویر خنیاگری
خوانندگی سرود خوانی آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنا گری
تصویر شنا گری
عمل شناگر شناوری سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گری
تصویر کار گری
عمل و شغل کارگر، تاثیر اثر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنده گری
تصویر کنده گری
کنده گری حکاکی، منبت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری میباشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خار دار و بریده گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خود رو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و افریقا میروید. برگهای تازه این گیاه را در اغذیه بکار میبرند و مخصوصا از آنها خورش لذیذی تهیه میکنند گندل جندل کویب کعیب کعوب عقوب کنگر معمولی: کنگر چو بر آورد سر از خاک زمین گفت: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم. (بسحاق اطعمه) یا کنگر بستانی. یا کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ای بر افراشته میباشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبه محکم و پر خار و برگها یش نیز پر خارند. گلها یش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و بتعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند و بشکل گلوله های پر خاری میباشند. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها بفراوانی میروید شکاعی طوبه کافیلو کنگر فرنگی وحشی. یا کنگر فرنگی. گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقه راست و شیار دار میباشد. منشا نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه بمنظور تغذیه و استفاده های دارو یی در اکثر نقاط کشت میشود. ریشه آن حجیم و برگها یش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبز رنگ ولی سطح تحتانی آنها بعلت دارا بودن تار های سفید رنگ و فراوان پوشیده از کرک بنظر میاید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله یی و برگه های مختلف الشکل میباشد. گلها یش بنفش و زیبا و میوه اش برنگ قهوه یی تیره و شفاف و دارای تار های سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفاده غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارو یی برگ و ساقه آن مورد توجه است حرشف انگینار انگنار قناریه. توضیح این گیاه در ایران کشت نمیشود ولی در بسیاری از ماخذ آنرا با کنگر معمولی که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. کنگر فرنگی در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قر. 13 ه) بایران وارد شده. یا کنگر فرنگی وحشی. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونه خود روی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی بفراوانی میروید خرشوف بری زند العبد انگنار وحشی کارلینا. یا کنگر کوهی کنگر. یا کنگر معمولی کنگر. منسوب به کنگر، صمغ کنگر کنگر زد. منسوب به کنگر: تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشی گری
تصویر منشی گری
دبیری پناغگری شغل و عمل منشی دبیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلگری
تصویر نیلگری
شغل و عمل نیگر، رویانیدن سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنشگری
تصویر کنشگری
فعالیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیشگری
تصویر نیشگری
اپراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنش وری
تصویر کنش وری
فعالیت
فرهنگ واژه فارسی سره
دبیری، کتابت، نویسندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تغنی، رامشگری، سرودخوانی، قوالی، مطربی، نوازندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از طریق مخرج
فرهنگ گویش مازندرانی
کارهای زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ماهی، ماهیگیرک پرنده ی ماهیخوار کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی